
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است مهدی فرجی
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید: برای شاعرِ مشروطه،
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است مرا کشیده به صدسال پیش و میگوید: برای شاعرِ مشروطه،
دارد نگاهم می کند دارم نگاهش را از زندگی تا مرگ می خواهم صدایش را دارد صدایم می کند دارم صدایت را : بیرون بکش
فصل ِ غمگینی که زرد ست فصل ِ عاشق های تنها بی مخاطب مثل ِ پاییز زیر ِ بارون غرق ِ غم ها خش خش
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را شاید به این پاییز بسپاری بهارت را بوی تو در پیراهنم جا مانده می ترسم یک هرزه
این کتاب به زودی منتشر می شود. بخشی از یکی از اشعار کتاب حوت را در زیر می خوانید. تو، يا كسِ دگرى، آنكه در