ز بامیان
تا بهسود راهی نیست
خفته ام شبی را
در زیر آسمان پر ستاره اش
سحرگاهی که
از کنار خدایان غلغله
عبور میکردم
در مغّاره ای قدیمی
بجای راهبان بودا
جیرجیرکی با تمام وجود
زمزمه میخواند
سکوت درد های نهفته را
از : علی افشار
ز بامیان
تا بهسود راهی نیست
خفته ام شبی را
در زیر آسمان پر ستاره اش
سحرگاهی که
از کنار خدایان غلغله
عبور میکردم
در مغّاره ای قدیمی
بجای راهبان بودا
جیرجیرکی با تمام وجود
زمزمه میخواند
سکوت درد های نهفته را
از : علی افشار