با عشق پر از شهد وعسل کن دهنم را
یا از علف هرز وجین کن سخنم را
بایاری دستان تو می شد برهانم
ازدست زلیخای هوس پیرهنم را
در غربت آ وارگیم گم شده بودم
تشخیص نمی داد نگاهم وطنم را
با هق هق تنهایی خود انس گرفتم
تا جار زنم، جار دیار کهنم را
با پاکن نامرئیت ای خوب زدودی
از خاطرم انبوه شک وسوء ظنم را
حالا که من آماده ی تغییر نوینم
اصلاح بکن هندسه ی زیستنم را
ثابت شده از قبل برایم که تودانی
قدر گهر ناب عقیق یمنم را
محمدعلی ساکی