زیر دریاچه ی بزرگ ، قبل رشته کوه بلند ، درون سرزمینی سبز و یه رنگ ، شهری ست خیس و بی چتر و قشنگ
رشت _ این شهر ِ سوخته ! گویی زیر ابرها بنا گشته
مردمانی چتر بدست
کمی کج کلام ، اما عشق پرست
در عبور از کوچه های به هم گره خورده ی شهر ، خاطرات جا مانده اند ، چه بد!..
ایستاده بر تاج درخت کاج بلند ، قارقار فحاشی میکند
جوجه کلاغ صدساله ی شهر
بر زیر درخت ، چند نوجوان ، بطرزی عجیب اهل صرفه جویی شده اند ، چه خوب!..
یک نخ سیگار را با همدیگر شریکند ، سه کام ، حَبس ، از راست بچرخون… چه تلخ!..
آنها بیش از پاسبان ها از باغبان در هراسند
بروی تابلوهای کوچکی در میان سبزه ها ، نوشته؛ چیدن ، کشیدن گل ممنوع
درون پارک محتشم ، کودکان کار ، گل حسرت کاشته اند
باغبان پیر ، در کودکی آرزو داشت آرایشگر شود
پیرزنی تنها نشسته بر نیمکت غمها ، همچون ظاهر گربه بود با باطن شیر