از مدالِ درد لبریزم پُر از آویزها
پایِ تو زانو زدم پیشِ همه ناچیزها
از قرارِ سوخته از چوب خط ها پُر شده
رویِ دیوارِ اتاقم ، رویِ کل ِّ میزها
پشتِ هر دیوار،دیواریست،بانو خسته ام
خسته ام از وعده های پوچ از پرهیزها
مثل من دیوانه ها دوروبَرت کم نیستند
بی جهت شاید نبوده حمله ی چنگیزها
آه… ای مَشروطه ای عشق عزیزم صبرکن
کشوری میسازم آخر از همه تبریزها.
یوسف_خورشیدی