آینهٔ چینی
تو را با سیاهی دل چکار
لبان تو بی انتهای روشنی در غایت است
از نوبهاری که در نیستان ما دمیده ای،بگو…
نه مرا، بیافزا…
و
نه با کاهیدنم، بیآزار
تا
چون ستاره ای، به نحس و شگون
ـ خنده و گریه سر دهم
و
از
نژاد و تبار خویش
به
ـ بازار برده فروشان گویم!
تا
آنکی دهان بگوید: که من، شـــــاه… ام
و
آنکی به اشارت،
که در خرابات ْـ شیخ…ام
گویی که شب، ـ دُهل زد!
عقل ها تمیز!
دیوانه گان، مست
زنجیرها، بریده
و من
به چشمانم…
و
به جوششی که تو را،
در نخستین صبحِ… دوباره زیستن!
سر انداخته است، می نگرم
و گوش..
به،زنجموره های درد و لذّت سپرده ام
و
تو
با، شرابِ اختیاریِ… لبان ات
که
گویی…
ساغرِ مهر شکسته اند، چون ـ همزادی در برابرم
شراب مرگ انداخته ام
و
در
خراباتِ خانه ام، چندین مرده شسته اند!
و
تو
میانِ اندیشه ام،که چرا… ـ هستی ات،
بر
باد…
رفت؟؟؟!
اگر بر بلندای تو راه نمی برم
سر بر زانو،
در ژرفای تو… آزمندِ زندگی ام!
و
ـ بسان کشتی، به وسعتِ نیلگونِ دریا می زنم
توآمدی،
ـ سخن گویان
و
من
ماندم
خاموش…
در تمامیِ آشنایی های بی نشان
در
هر
ـ ذرّه ای
دیوانگی ام را در تو، ـ گُم… می کنم!
با
تو، میخوابم و با تو، ـ چشم…می گشایم
و
در
لابلای زخم های تنم، با هیولایی از شهامت
و
کاشفی، مادر…زاد
قلم را برای ستایش ات، تیز میکنم
و
بی… هــــــیچ،
ـ عاشقت می شوم
گویی؟
که
زمستان دل ات را شکسته ام
▫▫▫▫▫
✍ ح . رزاس
▫راز و آز▫