غزل محمد جوکار تاول خاطره ها از کافه شعر
عاقبت خاطره ، سیلاب پر از دلهره شد
و پریشانی من حسرت یک پنجره شد
پشت پرچین غروب و دو قدم مانده به تو
کومه ی ماتم من ، گنبد یک مقبره شد
گرچه بین من و تو اصل به یکرنگی بود
سردی چشم تو، مستلزم یک تبصره شد
نیمه خالی لیوان تو و بارش اشک
حاصلش بغض من و هق هق این حنجره شد
تاول خاطره ها ، غصه ی شبهای من و
ضربه ی مهلکی بر قامت این پیکره شد
واژه ها خسته شده ، از تپش ثانیه ها
دل به دریا زده ام ، کار دلم یکسره شد
عاقبت کشور قلبم ، به تو تسلیم شد و
چشم غارتگر تو ، حاکم مستعمره شد
گرچه جنجال ترین ، بازی ما خاتمه یافت
باز هم دغدغه ها ، باعث این دلهره شد
واپسین زمزمه ها ، نقطه ی پایان غزل
دفتر ” یاس خیال” ی که پر از خاطره شد .
محمد جوکار “یاس خیال ”